وبلاگموبلاگم، تا این لحظه: 2 سال و 11 ماه و 1 روز سن داره
⚡⚡🪄🔮Patterhead🔮🪄⚡⚡⚡⚡🪄🔮Patterhead🔮🪄⚡⚡، تا این لحظه: 2 سال و 9 ماه و 17 روز سن داره

دنیای سایه

الَّذِينَ آمَنُوا وَتَطْمَئِنُّ قُلُوبُهُمْ بِذِكْرِ اللَّهِ ۗ أَلَا بِذِكْرِ اللَّهِ تَطْمَئِنُّ الْقُلُوبُ☘🌱

مولانا می‌خواند

دی شد و بهمن گذشت فصل بهاران رسید جلوه گلشن به باغ همچو نگاران رسید زحمت سرما و دود رفت به کور و کبود شاخ گل سرخ را وقت نثاران رسید باغ ز سرما بکاست شد ز خدا دادخواست لطف خدا یار شد دولت یاران رسید آمد خورشید ما باز به برج حمل معطی صاحب عمل سیم شماران رسید طالب و مطلوب را عاشق و معشوق را همچو گل خوش کنار وقت کناران رسید بر مثل وام دار جمله به زندان بدند زرگر بخشایشش وام گزاران رسید جمله صحرا و دشت پر ز شکوفه‌ست و کشت خوف تتاران گذشت مشک تتاران رسید هر چه بمردند پار حشر شدند از بهار آمد میر شکار صید شکاران رسید آن گل شیرین لقا شکر کند از خدا بلبل سرمست ما ...
12 اسفند 1400

روزهای گاهی سیاه ، گاهی سپید برای من پارت ۱۷ دوستی دوباره

دلش برای کیتی گرفته بود ، از اینکه بد قولی او ممکن است چه ضربه ی روحی بدی به وی زده باشد...... جو بیدار شده بود و کم کم وقت فرود آمدن هواپیما بود... وقتی هواپیما فرود آمد وقتی همه مسافران بلند شده بودند که از هواپیما بیرون بروند ، جو در حالی که داشت خودش را مرتب می‌کرد ، گفت : _و قتی رفتیم بیرون بریم چند تا هدیه بگیریم. سایه گفت : _باشه. سپس هردو همراه با بقیه مسافران از هواپیما خارج شدند. وقتی که از پله های هواپیما پایین می آمدند ، حسی به سایه میگفت: _اتفاقات ناگواری در راه است.. آن دو وقتی چمدان هایشان را از قسمت باربری برداشتند ، به سمت سکوی پذیرش رفتند تا از فرودگاه خارج شوند.. در این فاصله در دبیرستان چه می گذشت.. صبح زو...
9 اسفند 1400

😶😶😶😶😶😶سایه دلتنگ مهربون 🙂🙂🙂🙂🙂

سایه دلتنگ مهربون اینروزا هر چی درس و بدبختی بود روی سرش آوار گشت 🙂 ای خدا🥲🥲🥲 دم عیدی چقدر امتحان برای ما گذاشتید ؟ امروز حسابی حالم قشنگ شد 🙂🙂🙂 پرنده ای که تابستون جلوی پنجره اتاقم هرروز صبح زود و آخر شبها به آوازش مهمونم می‌کرد،  دوباره برگشته🙂🙂🙂🙂 صدای آبشار میده چهچه هاش  ندای دریا میده همون صدا  صدای زیبای قشنگ خوب اون می‌کرد هرروز رو تازه برامون  وقتی بارون میزد با دوستاش اومد لای گل یاس نوجوانه زده ی من پناه گرفتند😍😍 پرنده ی مهربون قشنگم خوش اومدی ! روزای اولی که اینجا اومده بودم  یکبار براتون نوشته بودم که ، صبح زود پا...
8 اسفند 1400

روزهای گاهی سیاه ، گاهی سپید برای من پارت ۱۶ یک سایه سیاه برای سایه

وقتی خداحافظی و بدرقه تمام شد ، صدای هق هقی خفیف از راهرویی که خوابگاه دختران A2 بود! کسی آرام هق هق می‌کرد و دیگری شانه هایش را نوازش می‌کرد... سایه متوجه شد که او کتی است که هق هق های خفیف سر می‌دهد، برای همین بدون گفتن کلمه ای از آنجا رفت. نگاهی به ساختمان آجری آنجا کرد و برای همیشه دبیرستان دخترانه را ترک کرد.. هدیه های کریسمس روز قبل از طرف سایه آمده بود و همه منتظر او بودند ،تنها پدر بود که هیچ هدیه ای جانب سایه دریافت نکرده بود و همچنان در حال غرولند بود : +یعنی چه؟ یعنی حتی یک کارت پستال نفرستاده ... اما که با شوق گلهای نرگس رو رز را در گلدان می گذاشت گفت : _اصلا ازش توقع هدیه هایی به این قشنگی و با سلیقه ا...
7 اسفند 1400

تولد قمری😅😅😅😇😇😊😊😊😊😊😊😌😌😌😌

سایه عزیزم همیشه پر انرژی بمون  خودتو تبدیل به نسخه ی بهترت کن و کاری کن خیالات و رویاهات ،  تبدیل به واقعیت محض بشه😍😍😍😊😊😊 ۲۳ رجب تولدت مبارک  ...
6 اسفند 1400

Hi

Hello I do not have anything to say! Some people misunderstand others Unfortunately, no one else understands We are not going to see ourselves better and more important just because of small posts (such as rank and position in exams)!
4 اسفند 1400
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به دنیای سایه می باشد